F A R I M A N فریمن |
|||||||||||||||||
پنج شنبه 16 آذر 1398برچسب:, :: 21:34 :: نويسنده : naziii
Daarara...daarara...daa...dararara You know I love you baby Daarara...daarara...daa...dararara No No No Daarara...daarara...daaa...darararaaa Oh No Baby..... I wanna be with you girl به هر کجا که می روم، عزیزم تو را می بینم... نمی توانم تو را از ذهنم بیرون کنم... آره من با قلب شکسته ام اینجا هستم... از درون احساس سرما می کنم... به هر کجا که می روم، عزیزم تو را حس می کنم... نمی دانم تا کی باید برای تو گریه کنم... کاش هرگز تو را نمی دیدم... نمی دانم چرا هنوز دوستت دارم... تمام واژه هایی که گفتی قلبم را شکست... خیلی سعی کردم درک ات کنم چون دوستت داشتم اما تو قلبم را شکستی... آره من با شبهای تنهایی ام اینجا هستم... می خواهم تمام شب را گریه کنم... من از همه چیز گذشت کردم تا خودم را به تو ثابت کنم... و فقط می خواستم به من بگویی که هنوز مردت هستم... اما تو گفتی من درک نمی کنم... تو گفتی که کسی دیگر را دوست داری... زندگی بسیار بی رحم است... گفتم زندگی.... زندگی.... زندگی بسیار بی رحم است... آه..... هنوز چهره ات را می بینم... آه..... هنوز با تو در ذهنم زندگی می کنم... میخواهم با تو باشم دختر... خودت میدانی که عاشقت هستم عزیزم..... نظرات شما عزیزان:
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان
|
|||||||||||||||||
![]() |